پست اول

مامان زنگ زده بود و با ذوق از خونه جدید میگفت.باورش شاید سخت باشه ولی انگار که برای یه بچه یه اسباب بازی شگفت انگیز خریده باشی,در همون حد ذوق داشت.مامانم خیلی سختی کشیده ولی تو خانوادش جزو پولدارها حساب میشه.بعد ببینین بقیه چی هست وضعشون.خداروشکر راضی هستیم از وضعیتمون ولی خانواده ای ک دختر داره باید وضع خونه زندگیش خوب باشه تا یکی بیاد در خونشو بزنه...مامان با ذوق از کلید آلارمی ک تو حموم هست میگفت.مطمئنم یاد وقتی افتاده بود ک بابا فک کرده بود کسی تو حموم نیست و در حموم رو از بیرون قفل کرده بود.ولی خی اگر اون موقع الارم هم داشتیم بازم حبس میموند تا ما برسیم خونه...بگذریم.میخوام بگم کمبود ها و نداشتن پول اینجوری میکنه ادم رو.ک من از کیلومتر ها دورتر با لبخند مادرم لبخند زدم.بیشتر از اون ذوق کردم.نمیدونم و نمیخوام به این موضوع فک کنم که اگر خونه رو چندسال پیش عوض کرده بودن من کجا بودم؟حتما صلاح همین بوده .خدایا شکرت...تو ذهنم انگار همیشه یه نفر بالاسرم وایساده و اجازه نمیده بابامو سرزنش کنم.هیچوقت نمیتونم سرزنشش کنم به خاطر کمبودهام.نه مالی.روحی....خدایا بابت همه چی شکرت.خدایا کمکم کن بتونم بنویسم و چیزایی ک تو مغزم آزارم میده رو بندازم دور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.