صدسال تنهایی

باید صدسال تنها باشم...

خداجان

چه شب غم انگیزی هست امشب

بعدازظهر که نه 

آفتاب غروب کرده بود ک تصمیم گرفتم یکم بخوابم

چون حساب کردم تا شب اینجوری طاقت نمیتونم بیارم و کار مفیدی هم انجام نمیدم

یکم ک گذشت انگار یکی چنگ انداخته بود تو گلوم

با سرفه های شدید از خواب پاشدم و تا ساعت ها سرفه کردم

حس کردم مرده ام

ولی زنده بودم

خدایا شکرت بابت زندگیمون

حتما حتما حتما باید کار مهمی انجام بدیم که هنوز هستیم

خدایا من از تنهایی میترسم 

کمکمون کن در راه درست قدم برداریم

خدایا اینجا راحت تر میگم بهت انگار

مینویسم یادم نره

اینکه خلوت هست هم بهم آرامش میده

خدایا کمک کن وقتی بیدارشدیم روز خوبی باشه

بتونیم درس بخونیم 

خوااااهش 

ای روح خسته من بخواب

خدایا چرا تجاوز رو ملت فقط دستمالی کردن و کارای حنسی میدونن

اینکه زنگ میزنه خونه و تا من برمیدارم با حالت ماتم زده انگار یکی مرده با من حرف میزنه

غر همه چی رو به من میزنه

از هرکی ناراحته سر من خالی میکنه

این تجاوز نیست؟

بدترش میدونی چیع؟

اینکه فرداش زنگ میزنه به همونی ک غرش رو ب من زده و بارصدای شاااااادی ک از اونور گوشی میزنه بیرون باهاش حرف میزنه

چجور ناراحت نباشم

چجور بی تفاوت باشم وقتی باید باهاش حرف بزنم

باید احترام بذارم بهش

کاش تو درکم میکردی ای کسی ک همه عزیزامو دور انداختم به خاطرت

کاش همین الان میتونستم بهت بگم و اون گوشی لعنتیتو برنداری منو تهدید کنی

کاش یکم بلد بودی مدیریت کنی روح ویران منو

که تو این چندسال چه بلاهایی ب سرش اومد و کسی نفهمید

کنکور ارشد

ثبت نام کنکور ارشد از پنج شنبه شروع شده هنوز ثبت نام نکردم.به جز الف هیچکس پیگیر نیست.حتی خانواده خودم.نمیدونم ناراحت باشم یا بی تفاوت...ولی انتظار داشتم بابا پیگیر باشه لا اقل...نمیدونم چقدر از عمرم بابت بی توجهی عزیزانم نسبت به من هدر شده؟نمیدونم چند سال از عمرم باقی مونده؟فقط از خدا میخوام قبل همشون من از دنیا برم...چون من نمیتونم بی تفاوت باشم

توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما

خدایا کی حالم دلم خوب میشه

کی کابوس های روز و شبم تموم میشه

خدایا میشه کمکم کنی؟تا الانشم تو کمکمون کردی که سرپا موندیم

خدایا فتنه ای ک میندازن به زندگیمون(هرکسی) به خودش برگردون

خدایا حس تنهایی بند بند وجودمو تسخیر کرده

سرخوردگی

تحقیر

خیلی حقارت ها کشیدم 

ولی انگار 20 مرداد ضربه نهایی بود

خیلی سعی کردم فراموشش کنم.تا حدی موفق شدم

ولی الان تقریبا دوهفته است که حالم خوش نیست

دو هفته ای میشه ک دلم خیلی غم داره

ادم به کی اعتماد کنه

وقتی همش پشت سرشون حرف میزد و منم همراهیش میکردم

اما فهمیدم خانواده خیلی مهم تر از منه

چون ما نقطه اتصالمون همون احساساتمون هست

ولی خانواده چی

خون خونو میکشه

منو بندازن دور

خودشونو نمیندازن

هیچوقتم راضی نبودم بندازن تو که شاهدی

دلم گرفت از اینکه من همه چی رو انداختم دور

ولی انگار چیزی به دست نیاوردم